بی عشق سر کردن از من بر نیاید
بی تو گذشتن از شب از من بر نیاید
از دوری ز دستان تو دیگر دوام نیارم
از روی ماهت ای دوست دیده بر نتابم
در آغوش گرمت,بودن بس خیال است
در رویای تو زیستن,آرزوی محال است
آماج چشم مستت,قلب پر از امیدم
تو خود نبودی آگه,آری ربودی قلبم
این غم در دلم ماند,باشد که گردد آرام
گرچه تو هیچ نداری,یادی ز من ,ز نامم
رامش به با تو بودن دارد همیشه امید
باشد که در یادش باشی همیشه جاوید
هرگزم نقش تو از لوح و جان نرود هرگز از یاد من ان سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وزسر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت